با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+وعده
پادشاهى در يک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پيرى را ديد که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد.
از او پرسيد: آيا سردت نيست؟
نگهبان پير گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:....
من الان داخل قصر مىروم و مىگويم يکى از لباسهاى گرم مرا برايت بياورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پيرمرد را در حوالى قصر پيدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همين لباس کم سرما را تحمل مىکردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد! - مهندس مکانيک
پادشاها واقعا نامردو بدا البته اكثريتشون - 2-پروانه ها
+يک شب نصرت رحماني وارد کافه نادري شد و به اخوان ثالث گفت : من همين حالا سي تومن پول احتياج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزي ات را جاي ديگري حواله کند. نصرت رحماني رفت و بعد از مدتي بر گشت و بيست تومان پول و يک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت اين پول چيه ؟....
+تو که پول نداشتي . نصرت رحماني گفت : از دم در ؛ پالتوي تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سي تومن لازم نداشتم ؛ بگير ؛ اين بيست تومن هم بقيه پولت ! ضمنا، اين خودکار هم توي پالتوت بود
+کي بيشتر مي فهمه!
شخصي مادر پيرش را در زنبيلي مي گذاشت و هرجا مي رفت، همراه خودش ميبرد. روزي حضرت عيسي او را ديد، به وي فرمود: آن زن کيست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پير است و قادر به حرکت نيست. پيرزن دستش را از زنبيل بيرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر مي فهمي يا پيغمبر خدا؟
+پاسخ دکتر حسابي
يکي از دانشجويان دکتر حسابي به ايشان گفت : شما سه ترم است که مرا از اين درس مي اندازيد. من که نمي خواهم موشک هوا کنم . مي خواهم در روستايمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهي موشک هواکني و فقط بخواهي معلم شوي قبول ، ولي تو نمي تواني به من تضمين بدهي که يکي از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .
+افسوس تکراري
پيري براي جمعي سخن ميراند،لطيفه اي براي حضار تعريف کرد همه ديوانه وار خنديدند.بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتري از حضارخنديدند....او مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اينکه ديگر کسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد.
او لبخندي زد و گفت:وقتي که نميتوانيد بارها و بارها به لطيفه اي يکسان بخنديد،پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد مسئله اي مشابه ادامه ميدهيد؟